شگفتی "کباب"!
تا پیش از آموختن استفاده از آتش برای پخت و پز از سوی گونه "راست قامت" انسان، پدرانِ غیرخردمند ما ناگزیر بودند تا برای گذران زندگی و زنده ماندن دست کم روزی 8 تا 9 ساعت از وقت خود را که اگرچه در آن روزگار چندان ارزشمند هم نبود، هزینه یافتن خوراک و خوردن کنند .
جست وجوی خوراک و یافتن روزی در دوران غیرخردمندی همانند امروز که می گویند دوران خردمندی است، پدیده ای انرژی خواه بود و به کاربستن زمان زیاد برای خوردن و گوارش خوراک هم نیازمند تلاش بیشتر دستگاه گوارش و کاربرد بیشتر انرژی بود.
بنابرین انرژی بازمانده ای در پیکر انسان غیرخردمند نمی ماند و اندوخته نمی شد تا از آن برای فرآهم ساختن سوخت 85 میلیارد نورون مغز که در شاهراه فرگشت افزایش حجم 1400 سانتی مترمکعبی را پشت سر گذاشته بود استفاده کند.
این دشواری ها و نابسامانی ها در فرآهم ساختن انرژی مغز بزرگ و سنگین شده ادامه داشت تا اینکه انسان این گذرگاه سخت را دگرگون ساخت. من پیش بینی می کنم آن انسانی که برای نخستین بار این دگرگونی بزرگ و انقلاب سرنوشت ساز برای زمین و دیگر ساکنانش را کلید زد، یک زن بوده باشد.
پختن خوراک به ویژه گوشت، دسترسی پیکر پدران ما به کالری مازاد و در پی آن رشد میلیاردها نرون در سلسله اعصاب گونه ما را زمینه سازی کرد.
"پخته خواری"، افزون بر انقلابی که در ساختار مغز انسان به پا کرد، با از بین بردن بسیاری از انگل ها و ریزجانداران ناشناخته بیماری زا، نخستین گام بهداشتی و پیشگیرانه انسان از همه گیری و گسترش بیماری ها هم به شمار می رود.
در این سال ها رخداد دیگری هم در ساختار پیکر اِشکفت نشینانی که به کباب دلبسته شده بودند رخ داد. درازایِ دستگاه گوارش به ویژه درازای روده کوچک که گوارش و رُبایش مواد غذایی را به دوش می کشید، با پخته شدن خوراک کوتاه تر شد و این باز هم با کاربرد کمتر انرژی و ساختن و اندوختن کالری بیشتر همراه شد.
این انگاره با نام "نظریه بافت گران بها" نخستین بار از سوی آیِلو و ویلِر در سال 1997 بیان شد. بر بنیاد این انگاره « رشد مغز در انسان راست قامت، پیامد کوچک شدن لوله گوارش بود. و این خود پیامدی از افزایش اندک اندک رژیم خوراکی سرشار از کالری، پروتئین و چربی یا همان گوشت در سبد خوراکی گونه انسان بوده است. »
دانستن این نکته هم شگفت آور است که جرم لوله گوارش در انسان نسبت به جرم لوله گوارش در نخستی ها، نزدیک به 900 گرم کمتر است.(وکیلی، 1394) و همچنین اینکه جرم مغز انسان نیز همین اندازه از جرم یک نخستی هم جِرمش بیشتر می باشد. چکیده و گزیده آنکه گام نخست افزایش جرم مغز در گونه انسان در پی گوشتخوار شدن و باز در پی کاهش درازا و جرم لوله گوارش و چروکیده شدن معده رخ داد. گام دوم که باید از آن با نام "جهشی بزرگ" نام برد، پختن خوراک بود و "پخته خواری" باز هم به خودی خود دستاویز کوچکتر شدن لوله گوارش و افزایش بیشتر انرژی اندوخته شده در پیکیر انسان شد.( Ungar, 2007)
شاید بتوان پیوند میان انسان اشکفت نشین غیرخردمند را با این همه کالری اندوخته شده به دسترسی ناگهانی کشورهای کرانه و پیرامون خلیج فارس به نفت همانند سازی و همانگری کرد.
این کالری اندوخته شده با گونه غیرخردمند ما، همان کاری را کرد که نفت با بادیه نشینان جنوب خلیج فارس... گزیده اینکه گوشت و آن هم کباب شده آن، که درباره کاربرد آن امروز میان "گیاهخواران" و "دیگران" گفت وگو و گاهی کشمکش درگرفته، نقش بی مانندی در جهش فرگشت گونه و خردمند شدن ما بازی کرد.
"حق زیستن" و "حرمت حیات"
شماری از پیروان کنار نهادن گوشت و فرآورده های آن از سبد خوراک انسان، با "استدلال های فلسفی" یا "احساسی"، کشتن جانوران و استفاده از گوشت آنها را بر نمی تابند. این گروه اگرچه کوچک که می توان از آنها با نام "گیاهخواران اخلاقی" یاد کرد، نه تنها شکار، بلکه پرورش دام و استفاده از گوشت آن را هم "غیر اخلاقی" می پندارند.
اِنگاره و اندیشه "گیاهخواران اخلاقی" و دیدگاه این گروه تا آنجا پیش می رود که از کاربرد فرآورده های شیری و تخم مرغ نیز با این نگاه که در روند تولید آنها "حقوق" یا شاید بهتر بگوییم "کرامت"جانوران نادیده گرفته می شود نیز پرهیز می کنند.
در نگاهی رویه نگر و سرسری، این روش چندان "منطقی" نیست؛ ولی آنگاه که پایه این "استدلال" را به زبان "فلسفی" آن بر می گردانیم، داستانِ دیگری می شود. بازگفت "فلسفی" این نگرش را می توان در این "استدلال" بیان شده از سوی گروهی از "فلاسفه" فشرده و گزیده کرد که؛ "هرگاه میان منافع غیر اساسی انسان با منافع اساسی حیوانات تعارضی شکل گیرد، آنگاه حفظ منافع اساسی حیوانات یک ضرورت خواهد بود".
آشکار است امروز که ما با گذشت از مرزهای بی خردی خردمند شده ایم، کاربرد گوشت و دیگر فرآورده های جانوران "منفعت اساسیِ" گونه ما نیست؛ چرا که انسان می تواند بدون گوشت و فرآورده های دامی هم زندگی سالمی داشته باشد ولی "زندگی" و "زنده ماندن"، از جمله "منافع اساسی" جانوران و همه دیگر زیستمندان است.
این "استدلالِ" برپایه و بنیان "اخلاق" در نگاهی همگانی و بی گمان بر بنیاد و بنیان "اخلاق زیستی"، در نگاهی خردتر، تنها یکی از دستاوردهای دریافت نشدنی و بدون جِرمِ همین گونه انسان خردمند است.
چنین نگرشی پیش از فرگشت گونه ما در کره زمین و جهان طبیعت و در پیوند و پیوستگیِ پاره های سازنده این جهان، هیچ گاه شناخته شده نبود. به بیان دیگر یک یا دو میلیون سال پیش و در پایان "دورِ میوسن" که انسان پا در مسیر گوشت خواری گذاشت، کسانی از یک گروه انسانی، آنگاه که پس از ساعت ها و روزها کمین در میان بیشه ها، جانوری را شکار می کردند، هرگز به پنداره ها و گزاره هایی همچون، "اخلاق زیستی" و "کرامت جانداران" و "حق زندگی برای زیستمندان" و ... نمی اندیشید.
آنها تنها به این می اندیشیدند که شمار زیادی از زنان، کودکان، سالخوردگان یا از کارافتادگان، چشم به راه گوشت شکار هستند. بنابراین اینکه انسان امروز به چنین پنداره ها و گزاره هایی می اندیشد، خردورزی یا درباره آن "نظریه پردازی" می کند، جدای از درست یا نادرست بودن آن، درجایگاه یکی از دستاوردهای «خردمند» شدن گونه انسان در دو میلیون سال گذشته، دارای ارزش و شایستگی است و بی گمان می توان همین شیوه اندیشیدن به این پُرسمان را یکی از ناهمسانی ها و ناهمگونی های بنیادین گونه انسان، با دیگر گونه های گوشتخوار دانست. اما باز هم نباید فراموش کرد که خردمندی و خردورزی انسان امروزی، وامدار همان شکارگری، گوشت خواری و سرانجام پخته خواری اوست!
"گیاه خوارانِ اخلاقی" و همه باورمندان به "اخلاق زیستی"، جانوران را برخوردار از "حق زیستن" می دانند و بر این باورند که انسان در جایگاه "پاره ای" از "هماد و سراسر" هستی نمی تواند "حق زیستن" که بزرگترین دَهش و دارایی هر زیستمندی هست را از او ربوده و از میان ببرد؛ آنهم برای فرآهم ساختن نیازی نابنیادین مانند گوشتخواری. چرا که در دیدگاه آنها، همه انسان ها بدون کاربرد گوشت هم می توانند همراه با تندرستی زندگی کنند.
پایه این "استدلال" در نگاهی سرسری "منطقی" و خردبنیان نمی آید؛ زیرشاخه ای از این خردورزی فراتر رفته و انسان را به همبستگی با جانوران فرا می خواند. نویسنده و اندیشمند هم روزگار و هنگامه ساز ایرانی "صادق هدایت"، این پُرسمان را از دیدگاه خود اینگونه می بیند که « گوشتخواران می گویند که روح آنان (جانوران)، پست تر است. باشد! اما بالاخره مثل ما احساس درد و شادی می کنند. پَستی آنها برای ما تکلیف برادر بزرگ تر را معین می کند نه دژخیمی و ستمگری را » (هدایت، 1306)
استدلال گوشتخواران
کشمکش و رویارویی میان پیروان گوشتخواری و گیاه خوارانِ اخلاقی در همین جا پایان نمی یابد و گوشتخواران هم "استدلال" های خود را دارند. گوشتخواران برای یافتن راهی برای درست انگاریِ استفاده از گوشت، افزون بر دستاویزِ فراهم ساختن پاره ای از اسیدهای آمینه و ویتامین ها که تنها در پروتیین های جانوری یافت می شود، به دنبال راهکارهایی برای کاهش یا زُدایش "درد" در هنگام کشتن جانورانی که پس از پرورش از آنها استفاده می کنند هستند. به بیان دیگر گوشتخواران تنها نکته پاد ارزش و ناهماهنگ با منش های انسانی - اخلاقی در گوشتخواری را "تحمیل درد" به جانوران در هنگام کشتن می دانند.
همین دیدگاه و "استدلال" دست مایه ای برای "گیاه خوارانِ اخلاقی" شده و در پاسخی دوباره، این پُرسمان را بیان می کنند که "از آنجایی که گوشتخواران تلاش می کنند که درد را از کشتن جانوران بزدایند، پس در درون ناخودآگاه خود برای جانوران اندازه ای از "حق" را در نظر دارند(حق درد نکشیدن در هنگام کشته شدن یا شاید هم حق برخورداری از مرگی آسان)، و سپس اینگونه در می یابند که پس جانوران هم "حق" دارند و مهم ترین "حق" برای آنها "حق زیستن" است. به بیان دیگر با این "استدلال" و حتی پس از زدودن درد در هنگام کشتار، نمی توان "حقِ اساسیِ زیستن" هیچ زیستمندی را از او ربود و از میان برد.
"گیاه خوارانِ اخلاقی" تا امروز نتوانستند دیدگاه های خود را برای "گوشتخوران" آشکارانده و بازگو کنند. آنها با دستاویز به «فلسفه اخلاق محیط زیست» و «فلسفه زندگی» نتوانستند مردم مصرف کننده گوشت و شرکت های تولید کننده فرآورده های پروتئنی را پذیرای درنگ و بازایستاندن ماشین تولید و کشتارِ سنگدلانه جانوران نمایند. بدتر آنکه این شرکت ها با دستاویز به دستگاه های آوازه گر خود، نگاه اخلاقیِ این شاخه از گیاهخواران به این پرسمان را به برداشت های " احساساتی و غیرمنطقی " فروکاسته و اینگونه تلاش کرده اند تا نگرش گیاهخوارانِ "اخلاق محور" را نزد مردمان بی ارزش و بدون پشتوانه بِنُمایانند.
چنگ درانداختن به "اخلاقِ زیست محیطی" و درنظر گرفتن "حق حیات" و "کرامت" برای جانوران، آن هم در دوران چیرگی بی بند و بار گونه انسان بر زمین، شاید به همان اندازه درک ناپذیر بودن پُرسمان گیاهخواری، راهبرد درستی برای رویارویی با گوشتخواران نباشد.
افزایش تولید گوشت قرمز در برزیل از 1.3 به بیش از 9 میلیون تُن در پنجاه سال گذشته، گویا برای پذیرش این "استدلال" و ناکارآمدی استراتژی"گیاهخوارانِ اخلاقی" و دادباختگی این نگرش به شکست بسنده باشد.
لینک بخش نخست یادداشت :
نظر شما